مسیح قندعسل مامسیح قندعسل ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

ღ.ناز دونه ی من.ღ

امیرعباس شیطون

بعد از شش هفت روز خونه نشینی، تا همسری رفت سرکار از خونه زدم بیرون ، رفتم سمت خونه آبجی صدیقه ، مثل همیشه خونه گرم و امیرعباس لالا ، داشتیم در مورد اتفاقات روزانه با آبجی صدیقه و ملیکا حرف میزدیم که ملیکا یه برگه از امیرعباس حالا نمیدونم کار در خانه بود ، کار در کلاس بود چی بود اما مهم محتوی اون برگه بود که همه مونو به خنده انداخت ، خب از یه کلاس اولی انتظار فراتری نمیشه داشت . الان دلم میخواد یه خورده جیلیز و ویلیز کنید برا اینکه چی توی اون برگه نوشته شده بود آیا !!!!؟؟؟ همچنان جیلیز و ویلیز کنین خخخخخخ ، بعععععععله من همچین آدم حرص بده ای هستم خخخخخخ چشم غره هاتونم ببرین یه جا دیگه اینجا بازاری نداره ، ایییییییییییش . مامی ...
23 دی 1392

مهمونی دوره ای دوستام

دیروز مهمونی دوره ای خونه من بود ، از روز قبلش کیک و دسرمو حاضر کرده بودم و دیروز تنها پخت غذاها میموند ، صبح قبل از اینکه بیام سر کار گوشت و مواد فریز شده رو گذاشتم بیرون تا برا ظهر که برمیگردم خونه آماده باشه ، ساعت 12 بود که مجوز گرفتم و اومدم خونه اما تا اومدم دست به کار بشم آبجی ناهید بهم زنگ زد و با صدای گریون یه خبر بد بهم داد که کلأ به هم ریختم و فاز مهمونی از سرم پرید متآسفانه شوهرش توی یه اتفاق توی محل کارش سوخته بود و همون شب قبلش برده بودنش یزد اما آبجی ناهید خبر نداشت و دیروز ظهر بود که خبردار شده بود ، داشت بال و پر میزد که بره پیش شوهرش و از من خواست که همسری ببرتش اما متاسفانه همسری دانشگاه بود و موبایل پیخی خی خیلی حالش ...
18 دی 1392
1